من اینجا به یاد یک نفرخاطره بازی میکنم و به یاد یک نفرخورشت بادمجان های خوشمزه درست می کنم...به یاد یک آدمهایی مست می شوم و به یاد یک نفر گانز گوش می کنم...به یاد پدرم کلاس بوکس می روم و به یاد مادرم یک صبح هایی نماز می خوانم...حتی به یاد یک نفر که هیچ وقت باورم نداشت توی خیابان راه می روم و توی شیشه ها خودم را میبینم که دیگر قوز نمی کنم...من اینجا به یاد یک نفر با ویولن زن روی بام می رقصم و به یاد یک نفر گریه می کنم...و دلم برای آن یکی که آن سر دنیاست تنگ می شود...
آی همه آن هایی که من را می شناسید...تمام لحظه هایم بوی شما را می دهد...بوی شما که پیشتر ها لحظه هایم را ساخته اید...بوی شما که دوستتان دارم..شما که دوستم دارید...
maryam aziz ,man ham inja tama e lahzeh ham yek nafar shayad ham chand nafar hamishe ba man hastan .zendegi injaeii khoobish ineh ke hich moghe khialet tanha nist ,hamishe too khiaelt o delet ye k nafar hast ke bahash harf bezani.
miboosamet az raah door va omidvaram ke delet hich moghe tanah nabashe
عزیز مهربانم
من هم اینجا بیاد تو وعزیزان دیگری که ازشون دورم هستم وخاطرات شیرینشون هیچوقت یادم نمیرد.
شاد باش وهیچوقت دیگه بیاد چیز های غم انگیز نباش.
میبوسمت .
آخ ..که یک نفرم که اون ور دنیاست دلش برای تو هی تنگ و تنگ تر میشود....
پستت خیلی قشنگ بود مریم جان.خیلی ها.خیلی.یعنی خیلی خیلی خیلی.
خیلی خوب و قشنگ نوشته بودین ، تو نوشته هاتون یک خط اصلی رو رگ امید با اسحساسی پر از آرامش دنبال میکنید.
از تائو بگویید...اینجا انسانهایی هستند با تائو غرق در تائو...و
تشنه تائو...می فهمند چون تائو می فهمد...
فرزانه متوقف می شود انجا که باید ایستاد...